دیشب زن داییم زنگ زد گفت ما حوصلمون سر رفته پاشید بریم بیرون. رفتیم حاضر شدیم و تا رسیدیم پارک ، دیدیم اونا زودتر رسیدن و برامون شام گرفتن نشستیم خوردیم و بعدش رفتیم یکم قدم زدیم. رسیدیم به قسمت شهربازی پارک، من و ستاره و داداشم از بقیه جدا شدیم و رفتیم سمت بازیا. اولین بازی رو فریزبی سوار شدیم خیلی خوب بود کلی جیغ زدیم. بعد از بازی داشتم از پله ها میومدم پایین و همزمان شالمو که از سرم افتاده بود رو درست میکردم اولین قدمو که گذاشتم زمین یه خانوم اومد جلو گفت عزیزم شماره ی مامانتو میشه به من بدی؟ ستاره چند بار تند تند بش گفت ببخشید خانوم نه نمیشه و مزاحم نشید و اینا! چند بار اصرار کرد بعد با همون لبخندی که رو لباش بود به ستاره گفت مگه تو وکیلشی؟ همون لحظه پسر خانومه اومد سمتش و ستاره از فرصت استفاده کرد دست منو کشید و رفتیم.
چنتا بازی دیگه هم بازی کردیم و رفتیم پیش بقیه! و بعدش اتفاق خاصی نیفتاد. در کل شب خیلی خوبی بود بازی کردن و خندیدن واسه حداقل چند ساعت باعث میشه از فکرام دور باشم.
نظرات (۶)
ناشناس
سه شنبه ۲ مرداد ۹۷ , ۱۳:۵۱شاداب ....
۲ مرداد ۹۷، ۱۳:۵۷سمولی :)
سه شنبه ۲ مرداد ۹۷ , ۱۴:۱۱شاداب ....
۲ مرداد ۹۷، ۱۴:۳۷ناشناس
سه شنبه ۲ مرداد ۹۷ , ۱۴:۱۲شاداب ....
۲ مرداد ۹۷، ۱۴:۳۸وهاب زاده
سه شنبه ۲ مرداد ۹۷ , ۱۴:۵۸شاداب ....
۲ مرداد ۹۷، ۱۵:۱۷آقای برادر
جمعه ۵ مرداد ۹۷ , ۱۸:۴۶شاداب ....
۵ مرداد ۹۷، ۱۹:۳۸tarane fn
جمعه ۲ شهریور ۹۷ , ۱۸:۳۴